سلام به همگی

خوبین؟

منم خوبم شکر خدا

بالاخره من هم دفاع کردم و تمام.

هرچند جزئیات زیادی بود که به دلبخواه من نبود و متاسفانه رخ داد ولی گذشت. و دیگه تموم شد.

الان هم در دوران نقاهت پس از دفاع و اصلاح پایان نامه هستم.

چند روز بعدش خیلی حالم بد بود و ناراحت. ولی الان دارم کم کم بر می گردم به زندگی معمولی :)

خیلی کارها و ایده ها و نقشه ها در زندگیم در نظر گرفتم که باید بهشون برسم و دیگه وقتی نمونده.


بهنام میرزاخانی هم سن من بود...وقتی شنیدم خیلی متاثر شدم و بیش تر از حال خودم رنجور شدم.

یادمه سه سال پیش من دوره های امداد نجات و آتش نشان داوطلب را گذروندم. خیلی کارهای سنگینی دارند. یادش بخیر چقدر زود گذشت.


چشمو باز می کنم می بینم همه زندگیم شده درس و آزمایشگاهی که به هیچ کارم نیومد. واقعا حس تلف شدن می کنم. بهتره زودتر برم سراغ کاری که بفهمم به درد می خورم.

این دو سال و نیم گذشت. هر لحظه و هر ترم به فکر انصراف بودم ولی راه رو نیمه رها نکردم و الان هم دست و پامون را به نوشتن مقاله بستن.

من دیگه گفتن نداره که بخوام از سختی هاش بگم ولی مطمئنا همه چی سختی داره مهم اینه پشت هر سختی یه دلخوشی باشه.


دلم می خواد برم محیط بان بشم. دلم می خواد برم سر کار. دلم می خواد دوباره ارشد امتحان بدم و رشته دلخواه که دارای شرایط کمی بهتر برای بازار کار هست، برم.

و همچنین دلم یه عالمه برنامه و هدف دیگه می خواد که امیدوارم خدا لیاقت بده برای برآورده شدنشون. وگرنه این عمر دو روزه  یک روزش امروز بود و یک روزش هم فرداست. ;)