سلام.

از بس عنوان ندارم گفتم بیخیال بزار عدد بزارم. مگه فرقی هم می کنه.

این روزا خیلی چیزا دلم می خواد که اون چیزا به من نمیاد.

یکیش مثلا عشق و عاشقیه. :))))

دومیش خوشبختی محححححض ..... که فکر نکنم تو این دنیا برای همه حاصل شده باشه.

سومیش هم یه کار درست حسابی...... این که بتونم خدمت درستی بکنم. و این که عالم بی عمل نباشم. زجر آور هم نباشه.

چهارمیش هم اینه که کاش زمان متوقف میشد. من که سودی از این گذر زمان نمی بینم.

الان 25 سالمه ولی خب یه عالمه خوشی و شادی دلم می خواست که نشد متاسفانه.

مامان برای بقیه اعضا خانواده وقتی 25 سالشون میشه چه نقشه ها داشت که فکر کنم عملی هم نشدن :) ولی بازم خوبه امید و آرزوها داشت.

ولی ازش پرسیدم واسه 25 سالگی منم فکری کرده بودی؟ بعد یه چند لحظه مکث میگه نه!

یعنی این قدر ما برای خانواده مهم هستیم! :)

پنجم: دلم مهم بودن را می خواد. برای کسی و کسانی مهم باشی. نه از منظر غرور و بالا به پایین نه.

مهم بودن از بُعد عاطفی و یا اجتماعی

خلاصه دلم خیلی چیزا می خواد.

یه مدته دارم به این فکر می کنم ما دختریم ولی خیلی از ظرافتا و قشنگی های دخترونه ها را فراموش کردیم. هعی بابا.

من حوصله تنهایی را ندارم. کاشکی دو سه تا خواهر بودیم. اونم از نوع خواهرای خوب و دلسوز هم اونوقت خیلی کیف میداد.

من اغلب کارای زندگیم از نوع درس امتحان بگیر تا رفتن بیرون و .... اگر با یکی از دوستام باشم فوق العاده برام لذت بخشه و اگر تنها باشم یا اصلا درس نمی خونم یا بیخیال بیرون و خرید میشم.

الان هم خیلی وقته تنهایی به من مستولی شده..


کتاب دارالمجانین را خوندم. تموم شد دیشب. آخراش مبهم تموم شد. خوب بودا ولی حیف مثل داستانا ته تهش ننوشت که نجات پیدا کرد یا نه. مثل فیمایی که تهشون باز هست. همونجوری . ولی خب بازم خوب بود.
فقط یکم تو ذوق آدم میزنه. ما آدما دوست داریم ته همه چیز خوب باشه. چون مطمئن هستیم که ته هر چیزی، خوبی برنده هست.

خلاصه خیلی حرف زدم اینا رو دلم مونده بود. امیدوارم بعد از درسم بتونم یکم به علایقم برسم و از زندگی لذت ببرم.