۷ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

گرفتار یخ زدگی زیر صفر درجه

وقتی عشقی تو دلت نباشه بدون که دلت یخ زده....

خیلی وقته این دل من داره دست و پنجه نرم میکنه .

همه جا میگن عشق خدایی...درست .....اگر عشق خدایی کافی بود هیچ پیامبر و هیچ آدم صدیقی تمایل به عشق زمینی پیدا نمی کرد.....

من واقعا خسته شدم.

الان میفهمم من بدرد زندگی و ازدواج نمیخورم . 

هر جقدرم که منت خدای عز و جل را میکشم که طاعتش موجب قرب است و شکرش مزید نعمت ..... فایده ای نداره. راه نداره....خدا خودش صلاح میدونه این عیب تو من بمونه زجرم بده. شاید به صلاحمه....چی  بگم....من لیاقت این عشق و خوشبختی و ندارم.....

خیلی دوستام هستن عین خودمم یه مقدار سطحشون بالاتر یا پایین تر....خیلی خوش و خرم دارن زندگی میکنن عشق رو دارن و تو زندگی از نظر عشق کم و کسری ندارن گاهی....

اینم از شانس من هست تقصیر خودم نیست. نمیدونم ...هر چی هست میدونم که هیچ پسری نمیتونه منو به همسری قبو کنه در عین حال منم قبولش کنم.

اصلا من کار هیچ مردی نمیتونم راه برم. بهم نمیخوره کسی عاشقم بشه. بهم نمیخوره کسی خاطرمو بخواد که خودشم خاظرشو بخوام.....

 

 

کاش یکی میومد مثل خودم بود و معلمولی بود عیب گنده ای نداشت و بچه خوبی بود و عاشق هم میشدیم...چی میشد واقعا؟

میدونم ....این ها تو داستاناست. یا ختص از ما بهترونه...حتی از من بدتر هم میتونن تجربه کنن....و فقط یه عده مثل من هستن که تو این مساله باید بدختی رو بکشن. چون باید ...باید ...باید....

 

 

  • مهر بانو
  • سه شنبه ۱۶ مهر ۹۸

خداحافظ ای عشق

سهم ما از دنیا و عاشقی، تنها تماشا بود و بس... 

شاید خیلی فرصت ها هم پیش اومد و بخاطر نبود شفافیت منهدم شد... دلگرفته ام.... چه زود دیر میشود. چشم به هم بزنم به میانسالی تنهایی ام قدم میگذارم.... و دست های خالی ام را در اطرافم می چرخانم و خودمو تو گهواره ی تنهایی ام تکان میدهم.

اینقدر نامه نوشتم برای کسی که هیچ وقت نیامد... و شاید هیچ وقت هم نبود... خدایا تنها تو میدونی که چه لحظه هایی بر من گذست و چه اشک هایی که از قلبم روانه ی چشمانم کردم.... 

حتی شکست عشقی هم مثل ترک اعتیاد یک فرد که عادت کرده به بودن همیشه ی عشقش کاری سخت و بس دشوار است... و شاید تلخ تر از لحظات تنهایی من و خیلی های دیگر که حتی لحظه ای طعم شیرین عشق را نچشیدن. 

دلم را در دستم گرفتم که گمش نکنم و به هر کسی ندهم. چه برای خودم چه برای همسری که هیچ وقت همسری نبود برام. نمیدونم تا چه سنی عمر میگیرم از خدا ولی میدونم هر شب تنها ماندن و ترسیدن از دیوارهای تاریک خانه که جز سیاهی و برهوت ظلمانی هیچ ارمغانی برایم ندارند تلخ است.... همین الان هم که پیر نشدم یک شب رو تنها گذراندن به دور از خانواده ای که از تولد داشته ام... برایم زجر آور است ..... نمیدونم آسایشگاه سالمندان میتونن  جوانی دل شکسته و خسته را هم در خود جای دهد؟ همنشینی با سالمندان بهتر از کز کردن در خانه ای تاریک و یخ زده هست که جز پژواک صدا و  ناله های تو هیچ جوابی برای گفتن ندارد. 

  • مهر بانو
  • چهارشنبه ۱۰ مهر ۹۸

زندگی در زمان حال

سلام. 

یبار به این فکر کردم اگر واقعیت الان زندگیمو ببینم و قرار باشه 50 سالم بشه گلی تنها گ مجرد باشم چقدر تلخ و غمناک هست. یکی از سرگرمی های تلخم اینه که سن ازدواج و بچه دار شدن اطرافیانم رو بیاد بیارم و ببینم چقدر از من جوون تر بودن وقتی ازدواج کردن یا بچشون به دنیا اومد با اینکه تز من بزرگترن ولی خیلی زودتر از من و امثال من تشکیل خانواده دادن.

اینم قسمت منه. حالا شانس بدبختی آزمایش قسمت تقدیر هر چی اسمشو بزاریم. 

هر کی هم خواستگاری سنتی اومد نشد. 

انگاری که من تو این دنیا نباید دل ببندم به این شیرینیای زندگی و چشمامو باید ببندم. 

  • مهر بانو
  • پنجشنبه ۴ مهر ۹۸
هر چه فکرش را کنی
زندگی در حرکت است.
زمان در حرکت است.
مجالی برای درنگ نیست
برخیز و درجریان باش
همچو آب زلال در شعر سهراب