یعنی گرماست ها ....قشنگ آب پز که هیچ .....هواپز شدیم.

اگه یه قطره روغن هم بریزن روی سر و صورت خیلی قشنگ و مجلسی سرخ میشیم یه دست.

 

امسالی هم خودم کردم که لعنت بر خودم باد

قبلا مینشستم سنگین رنگین تو خونه

امسال گفتن بیا یکم کمکی  چیزی. رفتم الان همه کارشون شدم. خودشون خوشی زده زیر دلشون و رفتن سفر . دست منم گذاشتن تو پوست گردو.....

دیگه پشت دستم داغ کنم این کارای تابستونی رو قبول کنم. به جز بیگاری هیچ چیزی نداره که.

 

امروز سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا بود. 

هر سال میشد خوشحال بودم

امسال غمگین و بیشتر به یاد خودم 

اینکه من چیو جشن بگیرم؟

بیشتر حالم بد میشه. دیشبم گله کردم به خدا که ممنونتم که روزی منو ندادی....من منتظر تو بودم مگه غیر تو خواستم؟

خدایا خوش به حال همونا که دوسشون داری

همهههه چی هم  بهشون میدی

هم قیافه هم خانواده هم امکانات همه چی . آخرشم یه آینده و زندگی خوب. دیگه چی میخوان؟

 

 

منم که در دور باطل خودم میچرخم و می چرخم. 

حتی اینقدر هم دستم به جایی بند نیست بتونم عاشق کسی بشم و یه نیمچه زندگیمو عاشقانه کنم.