تکاپو

سلام سلام

امروز صبح بالارخ فرا رسید و قرار بر این بود که من ساعت۱۱برای استادم نوشته هامو ببرم. خلاصه ساعت ۷صبح بیدار شدم و تا ساعت۱۰و چهل دقیقه مشغول نگارش و ویرایش بودم. تو دلم هم می گفتم خدایا چقققققدددر کارررر داره واب من اینو ببرم پیش استاد؟مثلا یک ساعت مونده بود می گفتم طوری نیس هنوز یه ساعت وقت دارم . حالا من ۳ماه تابستون که قرار بود اینو بنویسم  و دستش نمی زدم به یه ساعت راضی بودم ،بلهههه اینه قانون دقیقه نودی ها. 

خلاصه صبح یه تکه نون کوچیک خوردم چایی ریختم تا صبحانمو بخورم ما بین کار ولی نشستن پای لپ تاپ همانا و غرق شدن در کار همانا. دیگهیوقت رفتن یه قلپ چای یخ کردمو خوردم و رفتم. 

وقتی هم رفتم بنا به دلایلی از جمله کلاسای استاد و یا از خدا خواستن من که استاد نبینه افتادساعت یک، منم نرفتم میدونستم بازم استاد کلاس داره خلاصه تا ۳ حسابی از خجالت نوشته هام دراومدم و رفتم و استادم خسته و پوکیده دیگه نایی نداشت مخصوصا که آخر هفته هم سرش شلوغ بود و یه جوری اصلا استراحت نکرده بود . حالا من قراره امشب براشون ایمیل کنم. رسیدم خونه یادم افتاد هیوی نخوردم جز خوردن یه مقدار از بسته تخمه آفتابگردان،آقا سرم درد گرفت نگوووو، یه ساندویچ نون پنیر گوجه گردو درست کردم با یه لیوان شیر ولرم. چسبید. 

این وقتا که من درشرایط اورژانسی درسی هستم و چیزی نخوردم در طول روز قشنگ یکی دو کیلو ازم کم میشه الان هم رفتم رو تراز دیدم بله نزدیک دو کیلو کم شده از وزنم. خوشحال شدم ولی چه فایده اینا آب بدنم بود که تبخیر شده:)

در حال خوردن ساندویچم پنیر توش تموم شد یکم گوجه و گردو ونون مونده بود یاد شیمی سال سوم دبیرستان افتادم مساله هایی که ماده محدود شونده داشتیم . منم پنیرم تموم شده بود ولی از اون بیشتر نون ساندویچی محدود کنندگی بیشتری داره چون تعدادش تو خونه کمتر از پنیره پس بقیشو گذاشتم تو سفره تا فرصت دیگه

این مطلب بازم نوشتنی داره من باید برم بعدش میام بیشتر در موردش حرف می زنم:)

  • مهر بانو
  • شنبه ۱ آبان ۹۵

فیلم

سلام

تلویزیون داره فیلم سر به مهر را نشون می ده. برای چندمین بار دارم نگاهش می کنم با این تفاوت که همیشه از وسط نگاه می کردم ولی این بار از اول می بینم.

خیلی قشنگه . فیلم به کندی پیش میره ولی داستان و شخصیت هاش  قوی اند.


منم از دیشب هر چی می خوام درس بخونم نمیشه :(

نمی دونم چرا ....حالم یه جوریه. حال روحیمو می گم. بد نیستما. خوبم . ولی نمی دونم چرا این جوری شدم!

شنبه باید به استادم یه قسمت از پایان ناممو تحویل بدم که 30 درصدشو هنوز ننوشتم :( وای خدا. خودت کمک کن.

  • مهر بانو
  • جمعه ۳۰ مهر ۹۵

شکنجه

سلام.

گاهی وقتا سکوت و خلوت بودن دور وبر آدم خیلی خوبه. 

ولی در عین حال می تونه به همراه خوب بودنش گاهی زجرآور هم باشه.

مثل الان من که خیییلی خیییلی دوست دارم با کسی از دوستام و خانواده صحبت کنم ولی مقدور نیست. چون هیچ کدومشون در دسترس من نیستن و من موندم یه عالمه حرف . 

گاهی وقتا حرف و صحبت زدن وسیله ایی برای انتقال پیام هست ولی گاهی خود صحبت کردن میشه وسیله ایی برای آرامش گرفتن و شنیدن صحبتای دیگری هم چنین.

من حالم خوبه ها ولی وقتی این جوری تنهایی منو محاصره می کنه مثل آدمایی می شوم که دارن شکنجشون می کنن.


  • مهر بانو
  • پنجشنبه ۲۹ مهر ۹۵
هر چه فکرش را کنی
زندگی در حرکت است.
زمان در حرکت است.
مجالی برای درنگ نیست
برخیز و درجریان باش
همچو آب زلال در شعر سهراب