سلام بر شما دوستداران علم و دانش:)
سلام.
تازگیا وسوسه شدم برم اینستاگرام و برای خود صفحه بزنم و عکس و مطلب.البته بیشتر تصمیم گرفتم که بگذارم بعد از درس یه صفحه برای خودم بسازم.
گاهی وقتا خیلی دلم می خواد حرفامو به اشتراک بگذارم و گاهی نه. به عبارتی بعضی وقت ها پر از حرفم و گاهی وقت ها خالیِ خالی.
یادش بخیر قدیما چقدر می نوشتم چقدر مطلب می گذاشتم. چقدر تو سر و کله بقیه می زدم. ولی الان نه وقتش هست و نه دل و دماغش.
شاید بازم این انرژی و شور برگرده. ولی خب حس می کنم خالی شده ام.
مگر یه انسان چقدر می تونه حرف ناب داشته باشه اونم بدون داشتن مطالعه ایی مفید؟
حس می کنم صندوق ارزی فکرم ته کشیده :) باید یه سیر مطالعاتی داشته باشم.فعلا دارم یه کتاب می خونم به اسم "دارالمجانین" از محمد علی جمالزاده. خیلی داستان قشنگی هست و در عین حال پر از واژه ها و کلمات پرتکلف! الان صفحه 481 از 674 کتاب هستم. فصل دوم بخش "کیف و حال"
خوندن این کتابو از اوایل محرم شروع کردم و گه گاه در راه دانشگاه و یا خانه وقتی بیکارم چند صفحه می خونم. یادمه بار اولش که خیلی بیکار بودم و البته مسافر یه قطار طی 3-4 ساعتی یا بیش تر حدود 200 صفحه اش را خواندم.
الان هم مشتاقم که تمومش کنم.و بعد از اون احتمالا "فارسی شکر است" را می خوانم از همین نویسنده.
قبل از این دارالمجانین هم کتاب "پستچی" چیستا یثربی را خوندم اونم داستانش عاشقانه بود و قشنگ.
خلاصه من به قدر دوران دانش آموزی هنوز کتاب بدست نگرفتم.اون زمانا کلا زنگ تفریحا اگر خوراکی نمی خوردم تو حیاط و به تازگی کتابی از کتابخانه نگرفته بودم حتما توی کتابای کتابخونه می پلکیدم. یادش بخیر.
می خوام از این به بعد خیلی کتاب بخونم. مثلا ماهی دو سه تا. البته کتابایی که باهاشون ارتباط برقرار می کنم. چون اگر کتابی برام ملال آور باشه بیشتر نقش زجرکش هست تا تعلیم دهنده.
همین الان هم از دست دوری از کتاب خوندن ....وقتی دارم کتاب دارالمجانین را می خوانم از یه سری کلمات و تشبیهاتش می پرم. حوصله خوندن و هضم و درکشون را ندارم. خداییش خیلی سنگین و بدون کاربرد هست. ولی در کل داستان شیرینی را روایت می کند. اگر عمری باقی بود میام و یکم ازد استانشو براتون می نویسم.
#دارالمجانین
وای الان عنوان نوشته ام را دیدم، متوجه شدم از کجا به کجا رسیدم :)
سلام سلام صد تا سلام:)
تازگیا خیلی دوست دارم تنوع بدم به کارام مثلا عکس پروفایلمو عوض کنم.البته نه در اینجا بلکه در تلگرام :)ولی خب دست گذاشتم روی دلم تا هم درسم تموم بشه هم وقت و زمان شادی برسه عکسای انرژیک بگذارم.( یه جور سرگرمی )
یا مثلا یه عالمه تفریح دیگه ولی متاسفانه وقتش نیست مثل سفر و کلاسای تفریحی و یاد گرفتن چد مدل هنر دستی.
دلم می خواد برم بیرون برم خرید نه چیزای بزرگ بزرگ بلکه یه چیز ریز میز و کوچیک هم باعث دلخوشیم میشه.
وای که من چقدر عاشق لوازم التحریر هستم. تازگیا به خاطر خرید وسایلم بهشون زیاد سر زدم و عشق دوران کودکی ام زنده شد. این که برم و یه عالمه به این وسیله های بامزه مثل مداد پاک کن مداد رنگی کلاسور و دفترای قشنگ قشنگ نگاه کنم و از نگاه کردنشون سیراب بشم.
یه مدتی هم هست که مشغول خریدن پاک کن فانتزی هستم.
یادمه دو سال پیش بود یک نفر توی نت از پاک کن های فانتزی اش عکس گذاشته بود. اون زمان من اصن با این پاک کن ها بیگانه بودم! و در مود خریدشون هم نبودم. ولی اولین بار به اسم نوه ی خانواده خریدم که میاد خونه باهاشون بازی کنه. آقا این بچه از اینا خوششون اومد برداشت بردشون خونشون! منم رفتم یکی دیگه برای خودم خریدم به اضافه یه مدل جدید دیگه. و تازگیا هم یه مدل سومی هم اضافه شده.
اگر وقت بشه عکساشونو میزارم جالبن.
یه مدلشون چند تا وسیله ی بولینگ و چیزای متنوع دیگه بود. یه مدل بادکنک ماهی و پنگوئن و یادم نیست چی بود دیگه و این دفعه ایی هم لوبیا سبز و بادام زمینی و بادمجون و یه برش هندونه:)