میدیدمت. دلم میلرزید ولی سرمو مینداختم پایین مثل همیشه که سرم پایین بود. اما اینبار تو رو دیدم.
تو هم دلت لرزیده و با خودت فکر میکنی این کیه من نمیشناسمش ولی انگار سالهاست دیدمش.
..
...
...
..
صدات میزنم و تو با محبت منو نگاه میکنی.... ..
...
...
...
ازت میپرسم که آیا این واقعیته یا رویا؟
تو هم جواب میدی
زندگی با تو برام مثل رویاست اما الان واقعا حقیقت داره.
... من میخندیدم و تو هم میخندیدی....
با هم میخندیدیم...
...
...
... و این نقطه های بی معنی و تموم نشدنی رو فوت میکردیم تا برن.