بی گمان میشود تو را در زمزمه ی پرستوها شنید
خیالم تاب می خورد و رقصان به یاد تو می چرخد
چه کوتاه بود نفس کشیدنم بی تو در این دنیا
و چه شوخ این روزهایم به سر می شود
تنهاترین تنها شدم بی خبر از هیچ دوست و یارانم
گمان نمی بردم که این چنین تنها ترین تنها شوم
چشم ببند و وا کن تا روی ماه را زیارت کنی هر چند حق داری که گوش ندی به حرفم
ماهی هم از ترس گم شدن ماه در حوض هیچ پلکی نمی زند.